اینجا قسمت 48 هست. اینجا گرین گیبلزه. اینجا مردی توی تابوت خوابیده که یکی از مهربون ترین پدرهای دنیاست. اینجا دختری ایستاده که هنوزم ناباورانه به کسی که توی تابوت خوابیده نگاه می کنه. مرگ متیو هم از اون خبرهای غیرقابل باوره. متیو نه کارخونه دار بود... نه رئیس بانک. اون با اینکه یه کشاورز ساده بود اما بلد بود چکار کنه که خودش رو توی دل خواهر و دخترش جا کنه. نمیخوام بگم پول خوشبختی نمیاره. اتفاقا پول که نباشه، آدم شرمنده خانواده اش میشه. اما یادمون باشه بعضی ها هستن که روی گنج نشستن ولی خیلی خسیس هستن. این که فایده نداره... داره؟ بعضی ها هم آه در بساط ندارن اما همون چیزی که دارن رو هم در اختیار دیگران میذارن. متیو و ماریلا کل پس اندازشون رو برای آنه کنار گذاشتن ولی خب... بانک ورشکست شد. پول که رفت هیچ، متیو هم رفت
هزاران در سکوت...
گلها سر در گریبان...
دشت بی پیرمرد صحرا...
خانه در تاریکی ناباوری ها...
دوستان دور و نزدیک در جامه سیاه...
ماریلا مانده از مرگ برادر تنها...
من، آنه شرلی تو، مغروق دریای دردها.
ای مهربان همسایه آرام...
ای پینه بسته دستهای مهربانت از رنج کار...
در این آخرین دیدار...
می بری با خود چنین آرزوهای مرا در خاک.
من دلم می خواست در لباس عقد می دیدی مرا...
من دلم می خواست...
با زبانم یک پدر می گفتم تو را...
ولی افسوس...
آرزوها می رود...
می رود...
می شود در خاک...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
انه شرلی ،
،
|